ثنا جوجوثنا جوجو، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 15 روز سن داره
علی کوچولوعلی کوچولو، تا این لحظه: 9 سال و 5 ماه و 28 روز سن داره
زندگی مشترکمون زندگی مشترکمون ، تا این لحظه: 13 سال و 9 ماه و 9 روز سن داره

جوجوی من و مجتبی

خدایا چشمتو از زندگیم برندار..............

جوجه ناز مامان و بابا

جوجوي نازم سلام امروز 35 هفته و سه روزه که  تو دله ماماني خيلي دوس دارم زودي بيايي و روي ماهتو ببينم   ديگه گلم کم کم اتاقت هم داره آماده ميشه کلي لباس ناناز برات خريديم به زودي هم   ميخام برم برات يه عالم عروسک بخرم   من منتظر اون لحظه اي ام که دستاي کوچمولوتو بگيرمو   از عشق تو.....از داشتن تو...اشک شوق بريزم   من منتظر لحظه ی مقدسم که تو رو آغوش بگيرمو با عشق ببوسمت نازنینم !تو برایم بهترین حضور هستی ، در بهترین قاب دنیا   دخترم ! تولد و مرگ اجتناب ناپذیرند... سعی کن بین این دو را زندگی کنی. برایت مهم نباشد چن...
24 خرداد 1391

روزت مبارک مادرم

                            خداوندا، خداوندا !!! قرارم باش و یارم باش ... جهان تاریکی محض است !!!  می‌ترسم ،  کنارم باش ... زیباترین ستاره سپاس مادر! تو جانانه جام بلای ما را نوشیدی و لباس رنج و محنت ما را پوشیدی، ا ینک، حریر محبت فرزندانت را بپوش و شربت شهد عشق آنان را بنوش. مادرم، در گرامی داشت روزت زیباترین ستاره سپاس را به پاس پاسداری بی کرانت از ما، بر آسمان پرمهرت می آویزیم.    مادر، در سومين سال آسم...
23 خرداد 1391

خريد

سلام نفس مامان چند روزه  خاله جونو بچه بغل تو خيابونا اينور و اونور ميکشم ميخام برات سيسموني بخرم ولي هيچي نپسنديم به نظرم هيچکدوم قشنگ نيستن ديشب خيلي دلم گرفت يه باره احساس کردم  کسي رو ندارم نمي دونستم چي بخرم چيا بيشتر ضررورت دارن!!!!!     آخه ميدوني عزيزکم : تا يه جايي گير ميکنم با خودم ميگم  اگه مامانم بود الان اينجوري نميشد همه چيز درست بود. خلاصه نشستم مثل بچه ها گريه کردن همش فک ميکنم دير شده نمي رسم همه چيزو برات آماده کنم هنوز اتاقتم دست نخورده مونده بابايي هم وقت نکرده سرويس چوبتو درست کنه  اينجا هم استيکر برا اتاقت پيدا نکردم ميخاستم ج...
4 خرداد 1391

خريد

  سلام يکي يه دونه مامان و بابا 5شنبه من و بابايي با خاله جون رفتيم کلي خريد کرديم الهي قربون قد و بالات برم  که نمي دونستم چه سايزي بايد برات بگيرم برا همين از همه سايزا برداشتم راستي بابايي يه تاب خيلي خوشکل هم برداشت ميدونم خوشت مياد  حالا بي صبرانه منتظرم زودي بيايي اين لباساي نازتو تنت کنم مطمئنم خيلي خوردني ميشي جوجه ي مامان   فقط يه چيزي مامان :   يکم نگرانت شدم خانم دکتر گفت حنانه جونه من خيلي ريزه آخه چرا ماماني مگه مامان بهت نميرسه عزيزم باشه قول ميدم يکم بيشتر بهت توجه کنم تا اين دو ماه مونده خوب جون بگيري گلم   ...
3 خرداد 1391
1